جدول جو
جدول جو

معنی اندر گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

اندر گردانیدن
(مُ عَ صَ)
پیچیدن. (یادداشت مؤلف) : ازاری گرد سر اندر گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به گردانیدن شود، نوشیدن. بیکبار نوشیدن:
تا خبر یابم جامی دوسه اندرفکنم
رخ کنم سرخ و فرودآیم با ناز و بطر.
فرخی.
، داخل کردن: تو هم اکنون نزد افشین روی و اگر بار ندهد خویشتن را اندرافکنی و بخواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 174). و رجوع به افکندن و انداختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عَ سَ)
عبور دادن. گذر دادن. (فرهنگ فارسی معین).
- پای از اندازه اندرگذرانیدن، پا از گلیم خود درازتر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، خود را در میان چیزی انداختن:
میزری چبود اگر او گویدم
دررو اندر عین آتش بی ندم
اندرافتم از کمال اعتقید
نیستم زاکرام ایشان ناامید.
مولوی.
اندرافتد گاو (درمیان علف) با جوع البقر
تا بشب آنرا چرداو سربسر.
مولوی.
و رجوع به افتادن شود.
- اندرافتادن به کسی یا چیزی، درافتادن با او: این چند تن فصحا جمع شدند و گفتند ما نقیضۀ قرآن همی تصنیف کنیم و مدتهاء مدید بدان اندرافتادند و فصیح تر ایشان ابن المقفع. (مجمل التواریخ). و رجوع به درافتادن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نُ / نِ / نَ دَ)
حیات بخشیدن، شفا دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنده کردن شود
لغت نامه دهخدا
(جَ تَ)
خسته کردن (به معنی متداول امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرسوده کردن: تلغب، مانده گردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به مانده گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(عِ سَ بُ کَ دَ)
نظر گردانیدن و نظر گرفتن از چیزی، کنایه از اعراض کردن و رو برتافتن. نظر پوشیدن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندک گردانیدن
تصویر اندک گردانیدن
اندک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
عبور دادن گذر دادن، یا پای از اندازه اندر گذرانیدن، پا از گلیم خود درازتر کردن
فرهنگ لغت هوشیار